رمان عشق یک مافیا
p³
کوک : اوووو...میخوام کیمیچی بخورم
ات : اوک...این خوراک خودمه
کوک : چی؟!
ات : میگم خودم درست میکنم براتون...لبخند
کوک : اوهوم
ات : ببخشید تنها اومدید؟!
کوک : آهوم
ات : آها... رفتم و کیمیچی درست کردم و سفارش رو بردم و نشستم روبه روش...
کوک : از چیزی که تو عکس بود بهتره
ات : نوش جونت... بعد اینکه اون پسره رفت رستوران بستم راه دادم سمت خونه...لباسام رو عوض کردم و صورتمو شستم و روتین پوستیمو انجام دادم و خوابیدم...
ویو صبح
با صدای آلارم از خواب بیدار شدم و رفتم سرویس و کارهای مربوطه رو انجام دادم و انجام دادم و لباسم را پوشیدم و کولم و موبایلم را برداشتم و رفتم پایین...
کوک : اوووو...میخوام کیمیچی بخورم
ات : اوک...این خوراک خودمه
کوک : چی؟!
ات : میگم خودم درست میکنم براتون...لبخند
کوک : اوهوم
ات : ببخشید تنها اومدید؟!
کوک : آهوم
ات : آها... رفتم و کیمیچی درست کردم و سفارش رو بردم و نشستم روبه روش...
کوک : از چیزی که تو عکس بود بهتره
ات : نوش جونت... بعد اینکه اون پسره رفت رستوران بستم راه دادم سمت خونه...لباسام رو عوض کردم و صورتمو شستم و روتین پوستیمو انجام دادم و خوابیدم...
ویو صبح
با صدای آلارم از خواب بیدار شدم و رفتم سرویس و کارهای مربوطه رو انجام دادم و انجام دادم و لباسم را پوشیدم و کولم و موبایلم را برداشتم و رفتم پایین...
- ۵.۸k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط